جدول جو
جدول جو

معنی گرده سور - جستجوی لغت در جدول جو

گرده سور
(گُ دَ)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 63هزارگزی باختر مهاباد و 9هزارگزی باختر راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن سرد ودارای 156 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه لاوین تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردن آور
تصویر گردن آور
گردن کلفت، تنومند، زورمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربه شور
تصویر گربه شور
چیزی را به عجله و ناتمام شستن
گربه شور کردن: کنایه از گربه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده شور
تصویر مرده شور
کسی که مردگان را غسل می دهد، غسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریه آور
تصویر گریه آور
آنچه باعث اشک ریختن شود، اشک آور، گریه آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده خور
تصویر مرده خور
کسی که از طریق برگزاری مراسم کفن ودفن و عزای اموات ارتزاق کند
فرهنگ فارسی عمید
(بَدِ)
رودی در آذربایجان غربی از واردات غربی دریاچۀ ارومیه. و آن از خاک ترکیه سرچشمه گرفته، ناحیۀ کوهستانی دشت از شهرستان ارومیه را مشروب کرده پس از عبور از شهر ارومیه در جنوب دماغۀ حصار بدریاچۀ ارومیه میریزد. نامهای دیگرش ارمیه چای، ارومیه چای و شهری چای است. (دایره المعارف فارسی) ، زمینی که نه بسیار سخت و نه بسیار نرم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پالان خر. (غیاث اللغات از شروح نصاب). گلیم سطبری که در زیر پالان بر پشت ستور نهند. (از اقرب الموارد). و رجوع به بردعه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که در 12000گزی باختر دیواندره و 4000گزی شیخ صدر واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 130 تن است. آب آنجا از رود خانه قزل تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ سَ)
آنکه سر کوچک دارد. آنکه سر او بزرگ نیست. کوچک سر
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
مردارخور. مردارخوار. که لاشۀ مردگان خورد. لاشه خوار. مرده خوار. رجوع به مرده خوار شود، آنکه از قبل مردگان ارتزاق کند. آنکه در ختم هاو عزاها برای خوردن حاضر آید. مرده شوی و نعش کش و قاری و قبرکن و ملقن و صلوهکش و دیگر عملۀ موتی که در مراسم کفن و دفن و ماتم حاضر آیند برای خوردن ولیمه های مآتم و شکم خواری. حلواخور. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، میراث خور. دشنام گونه ای است آن کس را که از مال مرده برد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرده خوار. که در مرگ کسان شکمی سیر کند. که از طریق کفن و دفن اموات ارتزاق کند. رجوع به مرده خوار شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ دَ / دِ)
غسال که مرده را بشوید و غسل دهد: پس مرده شور باز سر شود و سر و ریشش را به نرمی بشوید. (از ترجمه النهایه).
- رویش را به آب مرده شورخانه شسته اند، سخت بی حیاست، سخت بی شرم است.
- مرده شوربرده، نفرینی است. رجوع به مرده شور شود.
- مرده شور تخته شور کردن، نفرین کردن که مرده شور ببرد و به تخته بیفتد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ یِ)
گردنه ای است در راه لار به بستک میان خور و سه نخود، واقع در 393500گزی شیراز
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی از دهستان دیگلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 23500گزی جنوب هوراند و 3هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل و دارای 301 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در 28هزارگزی خاور مهریز و 20هزارگزی خاور راه شوسۀ یزد به اصفهان. هوای آن کوهستانی و معتدل و دارای 611 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شغل مردان زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ وَ)
پهلوان. دلیر. شجاع: این کرمانی مردی بود ضخم و گردن آور... (ترجمه طبری بلعمی). بگتغدی را فرمود هزار غلام گردن آورتر زره پوش را نزد من فرست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 587). غلامان گردن آورتر از مرگ خوارزم شاه شمه یافته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ یِ)
کنایه از آدم محیل و فریبکار و حقه باز است. رجوع به گربه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ)
آنکه چیزهای پست و متعفن چون روده و شکنبه و امثال آن خورد
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ نَ)
دهی جزو دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان، واقع در 40هزارگزی شمال باختری ماه نشان. کنار راه مالروعمومی. دامنه. سردسیر. دارای 185 تن سکنه شیعه. آب آن از رود محلی. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
گریه آورنده. متأثرکننده. ناراحت کننده
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ هَِ)
گرهی که بسختی باز شود، یا اصولاً باز نشود
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ)
دهی از دهستان میرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ سَ)
دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
آنکه مرده حورد آنکه لاشه خورد، آنکه از قبل مراسم کفن و دفن و عزداری مردگان ارتزاق کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده شور
تصویر مرده شور
کسی که شغلش شستشو و غسل دادن مردگان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده خور
تصویر گنده خور
کسی که چیز های بدبو و پست (مانند شکنبه روده و غیره) خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بر
تصویر گرده بر
برماه برماهه مثقبه اسکنه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی چراغ نفتی که فتیله اش مدور و از درون گرد لوله برآمده است و شعله مستدیر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریه آور
تصویر گریه آور
آنچه تولید گریه کند اشک آور، متاثر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تنومندء زورمند: فرمود که هزار غلام گردن آورتر زره پوش را نزد من فرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده شور
تصویر مرده شور
مرده شوی، کسی که شغلش شستشو و غسل دادن مردگان است
فرهنگ فارسی معین
دیدن مرده شور در خواب، نشانه برطرف شدن غم و غصه است. خالد بن علی بن محد العنبری
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مکانی در شمال غربی درازنو در جنوب شهرستان کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرده شوی، شوینده ی اموات
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع، ۱۴۰ متر در کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی